ژیناژینا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

ژینای مامان

اولین شب یلدای ژینا

ژینای مامان اولین شب یلدات خیلی سوت و کور بود.    آخه حالت زیاد خوب نبود و من با وجود دعوت مامان جون و مامان توری و مامان عزیزی و ... ترجیح دادم بمونیم خونه که برنامه شیر خوردنت بهم نریزه بابا هم متاسفانه براش کاری پیش اومده بود دیر رسید خونه اما اشکالی نداره ان شاا... یه کمی که بزرگتر شدی با بابایی، سه تایی می ریم مهمونی و حسابی خوش می گذرونیم  الان سلامتی دختر گلم از همه چیز برای مامانی مهمتره  خیلی دوست دارم مامانی یه عالمه بوس واسه ژینایی ...
3 دی 1390

پیامد های واکسن شش ماهگی

ژینای مامانی این واکسن شش ماهگی چه واکسنی شد واست مامانی بعد از واکسن زدنت باز بی اشتها شده بودی. شیر نمی خوردی! یکی دو روز اول مامان صبرش زیاد بود. پیش خودش می گفت ٧٢ ساعت که بگذره ژینا بهتر می شه اما ٧٢ شد یک هفته، ژینای مامان بهتر که نشدی هیچی یه کمی سرما هم خوردی بعد از واکسن زندنت واسه چکاپ ٦ ماهگی رفته بودیم پیش دکترت - آقای دکتر تکیار - هیچ مشکلی نداشتی. خلاصه یک هفته نشده دوباره راهی مطب ایشون شدیم، بهشون گفتم دکتر این دختر نانازی من رژیم گرفته اصلا شیر نمی خوره بعدشم یه کوچولو سرما خورده، معاینت کرد و دیدیم دو سه روز نشده دوباره گوشت التهاب پیدا کرده خلاصه دوباره دارو خوردن و آنتی بیوتیک خوردن شروع شد مامانی الهی مامانی بمیر...
3 دی 1390

عکس های شش ماهگی ژینا

این هم چند تا از عکس های پنج تا شش ماهگی ژینای ناز نازی ژینا با اولین موی پیازچه ای ژینا برای خاله سمیرا خوش تیپ کرده ژینای خوش خنده ژینا با لباس های مارک دار ژینا با عسل خانم و لباس بافت مامان جونش ...
19 آذر 1390

واکسن شش ماهگی

جیگر مامان، ناز گلم : پانزدهم آذر ماه وقت واکسن شش ماهگیت بود اما به خاطر اینکه عاشورا و تعطیل رسمی بود شانزدهم باید می بردمت واسه واکسن زدن. برای همین بابا من و عسلی مامان رو سه شنبه شب برد خونه مامان جون که فرداش بریم واکسن بزنیم. چند روزی بود که همه بهم می گفتند موهای ژینا بلند شده یک کمی جلو هاشو کوتاه کن می ره تو چشمش، اما من از دلم نمی اومد و الکی می گفتم نمی شه، آخه خیلی سرشو تکون می ده، می ترسم خدا نکرده قیچی بخوره تو صورتش و ...  خلاصه صبح که بلند شدیم بریم واکسن تو بزنیم من شما رو آماده کردم و دادم دست مامان جون و خودم رفتم آماده شم، پنج دقیقه هم نشد، اومدم دیدم مامان جون ترتیب موهای شما رو داده و کج و کوله جلو هاشو ...
18 آذر 1390

ژینای مامان شش ماهه شد

ژینای مامان امروز شش ماهش شد تولد شش ماهگیت مبارک مامانی امروز چون تعطیل بود نتونستیم بریم واکسن شش ماهگیت رو بزنیم و الان داریم آماده می شیم که بریم خونه مامان جون تا فردا بریم واکسن بزنی  مامان فدات شه امیدوارم خیلی دردت نیاد ...
15 آذر 1390

هدیه غنچه های شهر

یکی دو هفته پیش، یه خانمی زنگ زد خونمون و گفت ببخشید منزل آقای م.. . گفتم نه خانم ب.. . گفت شما مادر ژینا هستید؟ گفتم بله. گفت من از غنچه های شهر شهرداری خدمتتون تماس می گیرم می خواستم آدرستون رو باهاتون چک کنم تا هدیه ای رو برای ژینا ارسال کنیم. گفتم خواهش می کنم و آدرس رو برام خوند و من اصلاحش کردم. عصری که بابا اومد خونه گفت حتما از این پکیج های تبلیغاتی هستش و حتما پول پیکش بیشتر از خود هدیه هست   خلاصه این قضیه گذشت تا امروز صبح که پستچی زنگ زد و گفت یه بسته دارید رفتم و دیدم از طرف غنچه های شهر شهرداری هستش و با وجود سئوال و جوابهای اون خانم و اصلاحات من، بازم اسم فامیل ژینا رو غلط روش نوشته بودند. بسته شامل : یه آلبوم خاطر...
11 آذر 1390

مامان می خواد برگرده سر کار

نبات مامان، ژینای گلم : مامان از فردا صبح مرخصیش تموم می شه و باید بره سر کار خدا رو شکر مامان توری (مامان بابایی) یه خانم خوبی رو برای پرستاری از شما پیدا کرد و شما هم بهش عادت کردی. خود مامان توری هم امشب اومده پیشمون تا فردا که من نیستم حواسش به شما و پرستارت باشه. میگه اینجوری خیالش راحت تره. البته مامان جون هم عصری زنگ زده بود که بیاد اما بهش گفتم مامان توری از قبل جا رو رزرو کرده  اون هم مامان توری رو کلی دعا کرد و به من گفت که قدر مادر شوهرم رو بدونم هر چند خدا رو شکر همه چیز رو براهه و مامانی سعی می کنه استرس نداشته باشه اما باز هم یه کوچولو نگرانم ان شاا... که واسه عسلم مشکلی پیش نیاد و همیشه سالم و سلامت و شاد باش...
8 آذر 1390

نی نی اسم نداشت !

عزیزکم داشتم عکس ها تو مرتب می کردم که خاطرات روزهای اولی که با قدمهای کوچولوت زندگی مون رو زیباتر کردی مثل فیلم از جلوی چشم هام گذشت. ژینای عزیزم : فکر می کنم از وقتی دو یا سه ماه بود که خدا تو رو به ما هدیه کرده بود، من و بابا نام نامه ها رو نگاه می کردیم. فکر کن، سه تا نام نامه، سایت ثبت احوال، سایت های نام نامه و دیگه آخراش داشت می رسید به فرهنگ عمید و دهخدا. به جز خودم و بابا، خاله سمیرا و بابا محمود و ... هم اسم ها رو نگاه می کردند و پیشنهاد می دادند. بابا هی به من می گفت : " سعیده بگرد دنبال اسم ... این جوری نشه که نی نی به دنیا بیاد و ما ندونیم چی صداش کنیم. اون وقت من می رم و هر اسمی خودم بخوام روش می ذارم " از دست این بابا....
8 آذر 1390

ژینای جیغ جیغو

سلام، دو سه روزه که ژینا جیغ زدن رو یاد گرفته خدا به خیر بگذرونه. خانم تازه صداشو کشف کرده و هر وقت که شیرشو خورده باشه و جاشم تمیز باشه و البته خوابشم کرده باشه یعنی سر حال سر حال باشه، شروع می کنه به جیغ جیغ کردن یعنی صورت منو یا بابا رو نگاه می کنه و یه جیغ بنفش همراه با خنده می کشه، بعد منتطر واکنش من یا بابا می مونه، بعد وقتی من می گم دختر چه خبره ته ذوق می کنه و دوباره جیغ می زنه پری شبها هم ساعت 12 بود و ایشون نمی خوابیدند و هی جیغ جیغ می کردند بعد باباش با یه صدا و قیافه با مزه که والا من که میدیم خندم می گرفت چه برسه به بچه، بهش می گفت : "چرا آخه تو نمی خوابی آخه؟ خوب بگیر بخواب دیگه" و همین جمله ژینای ما رو به قهقهه می ...
1 آذر 1390

انشتین کوچولو

سلام، من و بابا مثل همه مامان و بابا های دیگه دوست داریم که ژینای مامان مثل یکی از معانی اسمش دختر با هوش و با استعدادی بشه و چون شنیده بودم که اگر می خواهید نی نی هاتون با کتاب و علم مانوس بشن از همین نوزادی و حتی قبل از تولد باید شروع کنید، واسه همین برای ژینا به جز اسباب بازی، کلی کتاب داستان و شعر و DVD و CD های آموزشی تهیه کردم. از جمله کتاب هایی که برای ژینا خریدم، سری کتابهای "حسنی نگو یه دسته گل" که البته این یکی رو مثل بقیه بچه ها از همه بیشتر دوست داره و وقتی براش می خونم با دقت گوش می کنه و به عکس هاش نگاه می کنه، سری کتابهای "نی نی تو بهترینی" که عاشقشونه، کتابهای عروسکی و صوتی "حیوانات خانگی و حیوانات جنگل" که هنوز خیلی بر...
29 آبان 1390