ژیناژینا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

ژینای مامان

حکایت شیر خوردن ژینا

ژینای مامانی راستش از دلم نیومد جزئیات شیر خوردنت رو واست یادداشت نکنم آخه ضمن اینکه خیلی سخته خیلی هم با مزه ست و مامان مطمئن هست که چند سال دیگه به این اوضاعی که الان واسه ما درست کردی کلی می خنده از اینجا بگم که سرکار علیه حوصلتون نمی یاد در حال بیداری شیشه بمکی و تنهای حالتی که شیشه رو می مکی در حال خوابه که اونم اگر مامانی خوش شانس باشه 90 سی سی و گرنه بیش از 60 سی سی جزء محالاته در نتیجه در حالت بیداری مامان و بابا مجبورند به روش های مختلف به شما شیر بدن که اینجاش خنده داره چند وقت پیش مامان سر کار ناراحت بود و داشت درد دل می کرد که باید به ژینا با قاشق و قطره چکون شیر بدم و این قضایا و این شد که فرداش یکی از همکارای ماما...
14 بهمن 1390

فقط با من بازي كنيد

ژيناي ماماني از وقتي خيلي كوچيكتر بودي يعني حدود 5 ماهگي وقتي مامان يا بابا از سر كار برمي گشتند كلي ذوق مي كردي و بپر بپر و دل مامان و بابايي رو مي بردي اما چند مدتي كه وابستگي ات داره زيادتر ميشه  مثلا وقتي كه مامان از سر كار بر ميگرده، اگر شما بيدار باشي كلي ذوق مي كني و ماماني بايد بغلت كنه و قربون صدقت بره و ديگه جرأت نداره زمين بگذارتت و بره و دستش رو بشوره يا لباسش رو عوض كنه چون جيگري مامان دنبالش گريه مي كنه اگر هم خواب باشي، انگار بوي مامان رو حس مي كني چون تا ميام نزديكت هر قدر هم كه ساكت باشم از خواب بيدار مي شي و ذوق مي كني قربونت برم وقتي بغلت مي كنم هي سرت رو مي چسبوني به مامان و هي صورتت رو به بدن و شونه و صورت...
12 بهمن 1390

شیرین کاری های ژینای مامان

ژینای مامان - بعد از سه ماهگی شروع به غلت زدن کردی - از شش ماهگی دست دادن رو یاد گرفتگی - دو روزه که وقتی مامان یا بابا دست هاشونو دراز می کنند و می گن ژینا بیا، بیا بغل، درست و حسابی دست هاتو دراز می کنی و بغل میایی - حدود یک هفته است که یاد گرفتی توپ های لاک پشتت رو که بابا واست خریده هل بدی و بیاندازی تولاکش - از حدود شش ماه و نیم سینه خیز می ری اما به سمت عقب نه جلو - وقتی ذوق می کنی و باسنت رو هی می دی بالا و بپر بپر می کنی که مامان میمیره واست - سر و صدا در میاری و جیغ و ویغ هم می کنی اما هنوز دَ دَ و بَ بَ و اینجور چیزها نمی گی - هنوز با کمک می شینی - هنوز دندون در نیاوردی - شیر خورندنت هم که هنوز...
7 بهمن 1390

به علی (ع) مژده دهید که ربیع الاول از راه رسید

حلول ربیع الاول، ماه شادی اهل بیت مبارک مامانی خیلی دلش می خواد مثل مامان جون که اکثر سالها قبل از اذان صبح اولین روز ماه ربیع الاول میره پشت در مسجد محله و به مولی علی (ع) مژده میده که محرم و صفر تموم شد و ربیع الاول از راه رسید، بره مسجد اما حیف که نمی تونه اما خیلی خوشحاله که صفر امسال هم به خیر و خوشی تموم شده، خدایا ازت ممنونم ، خدایا نظر لطفت رو همیشه روی ما و خانوادمون و ژینای مامان بیانداز الهی آمین ...
4 بهمن 1390

لحظات زیبای مامانی با ژینا

ژینای مامان تو لحطات زیبایی رو به مامان هدیه کردی که هیچ کسی نمی تونست این لحظات رو به مامان هدیه کنه - وقتی که نزدیک صبح با خنده از خواب بیدار می شی و تو صورت مامان با محبت نگاه می کنی و وقتی مامان بغلت می کنه آرامش می گیری و آروم و با لبخند چشم هاتو می بندی و دوباره لالا می کنی. - وقتی که گریه می کنی و بغل هیچ کسی ساکت نمی شی و تا میایی بغل مامان گریه رو قطع می کنی و آروم می گیری. - وقتی که شیر مامان رو می خوردی و مامان با تمام وجود حس می کرد که یه موج وصف نشدنی از محبت از اعماق وجودش به سمت شما جاری می شه حیف که خیلی زود مامان از این حس محروم شد. - وقتی که کوچولو بودی و شب و روز رو هنوز پیدا نکرده بودی و شبها تو بغل مامان آر...
4 بهمن 1390

ژینای مامان با درخت کریسمس

ژینای مامانی چهارشنبه 21 دی ماه و با چند روز تاخیر رفته بودیم عید دیدنی خونه خاله ماگدا خاله ماگدا یه درخت خیلی خوشگل تزئین کرده بود و کلی عروسک و چیزهای براق بهش وصل کرده بود. شما هم که عاشق این جور چیزها هستید وقتی می خواستیم با درخت عکس بندازیم همش دستت رو دراز می کردی و هر چی به نظرت جالب بود رو چنگ می انداختی خلاصه کم مونده بود همه زحمت های خاله ماگدا رو به باد بدی خاله ماگدا جلوی در ورودی آپارتمانشون هم کلی وسایل تزئینی آویزون کرده بود و دو تا هم جوراب واسه پاپا نوئل زده بود که هدیه هاشون رو تو اون بذاره مامانی هم چند تا شکلات تخته ای خریده بود و گذاشته بود تو جوراب پاپا نوئل راستی پاپا نوئل واسه شما هم هدیه آورده بود و ز...
3 بهمن 1390

مامانی دلش گرفته

ژینای مامانی پنج شنبه هفت ماهت شد چون دیگه ممی مامان رو نمی خوری شیر مامان خیلی کم شده ولی بازم مامان سعی می کنه حتی 20 سی سی هم که شده شیرش رو بدوشه و تو شیشه بهت بده که بخوری  آخه تو عمر مامانی هستی پنج شنبه رفتیم پیش دکتر تکیار برای چکاپ هفت ماهگیت و مامان با وزنه خودش که شما رو کشیده بود تصور می کرد که 350 گرم اضافه کرده باشی اما از اونجایی که دقت وزنه مامان 100 گرم هست و مامان شما رو با لباس می کشید و دکتر شما رو بدون لباس وزن می کنه دیدیم که متاسفانه در طی ماه هفت فقط 50 گرم وزن اضافه کردی من به آقای دکتر گفتم که ژینا خیلی کم شیر می خوره و باید به زور و با قاشق بهش بدیم. واسه همین دکتر شیر خشکت رو عوض کرد و گفت که دیگه ...
17 دی 1390

دختر دایی فینقیلی

ژینای مامانی روز چهارشنبه هفتم دی ماه 90 صاحب یک دختر دایی فینقیلی تر از خودت شدی   مامان چون می دونه که روزهای اول با حضور یه نی نی فینقیلی و رفت و آمد مهمون ها و تلفن های پشت سر هم و ... آدم خیلی کلافه و خسته می شه، به زندایی مهری گفته که حداقل یک ماه بعد به دیدنشون میره اینه که ما هنوز موفق به دیدن آوا خانم ( نی نی دایی ) نشدیم خیلی خوشحالم و مشتاقم ببینم نی نی خاله سمیرا چیه اگه اون هم دختر باشه که خیلی با مزه میشه نمی دونم چرا ولی همش یاد خودم و خاله سمیرا و دختر دایی شبنم می افتم که وقتی کوچیک بودیم هی با هم بازی می کردیم و بعضی وقتها هم دعوا اما امیدوارم شما با هم دوست باشید و هم بازی های خوبی واسه همدیگه باشید....
10 دی 1390

سرگرمی های جدید ژینا

بعضی از رفتارها و سرگرمی های جدید خانم گل مامان عبارتند از : - مکیدن انگشت شست پا که از حدود 10 روز پیش به مکیدن انگشت های دستشون اضافه شده  - امتحان کردن هر چیزی که امکان پذیر باشه با دهان و گاز زدنش از دست مامان و بابا بگیر و برو تا پتو و بالش و ... - بازی با اتیکت ( کاغذ ) متصل به اسباب بازی ها و لباسها دقیقا مثل بچه گربه قربونش بشه مامانش - بازی با کیسه فریزر یا هر پاکت بسته بندی که خش خشی باشه - قرقره کردن وقتی که می خوام بهش آب بدم - علاقه به کنترل قاشق وقتی که فرنی یا سوپ می خوام بهش بدم - نگاه با حالت تعجب به دهان مامان و بابا در حال غذا خوردن و یا نوشیدن به طوریکه لقمه تو گلوی آدم گیر می کنه ...
4 دی 1390

سارافون نارنجی

ژینای عزیزیم وقتی مامان سیزده چهارده سالش بود زندایی نسرین واسه مینا یه سارافون بافتنی می بافت که خیلی نقشه نازی داشت اون موقع مامان نمی دونست که یه روزی می شه که مامان یاد اون سارافون بیافته و کلی از روی کتاب بافتنی نقشش رو تمرین کنه و لنگه همون سارافون رو به رنگ نارنجی واسه ژینا جونش ببافه اما حالا سارافون رو بافته و تن شما کرده هر چند تا سارافون تموم بشه قد شما بلند تر شد و سارافون کمی کوتاه شده واست اما چقدر بهت میاد مامانی ان شاا... به سلامتی بپوشیش مامان این هم عکس ژینا با سارافون بافت مامانی ...
3 دی 1390