مامانی دلش گرفته
ژینای مامانی
پنج شنبه هفت ماهت شد چون دیگه ممی مامان رو نمی خوری شیر مامان خیلی کم شده ولی بازم مامان سعی می کنه حتی 20 سی سی هم که شده شیرش رو بدوشه و تو شیشه بهت بده که بخوری آخه تو عمر مامانی هستی
پنج شنبه رفتیم پیش دکتر تکیار برای چکاپ هفت ماهگیت و مامان با وزنه خودش که شما رو کشیده بود تصور می کرد که 350 گرم اضافه کرده باشی اما از اونجایی که دقت وزنه مامان 100 گرم هست و مامان شما رو با لباس می کشید و دکتر شما رو بدون لباس وزن می کنه دیدیم که متاسفانه در طی ماه هفت فقط 50 گرم وزن اضافه کردی من به آقای دکتر گفتم که ژینا خیلی کم شیر می خوره و باید به زور و با قاشق بهش بدیم. واسه همین دکتر شیر خشکت رو عوض کرد و گفت که دیگه غذای کمکی بهت ندیم تا ببینیم شیر می خوری یا نه. یه آزمایش عفونت ادراری هم واست نوشت. امیدوارم که جوابش مثبت نباشه البته ناگفته نمونه كه تو اين يك ماه دو هفته رو درگير واكسن و سرماخوردگي و گوش و ... بوديم و آنتي بيوتيك مي خوردي امروز مرخصی گرفتم و صبح رفتم بیمارستان تهران کلینیک که آزمایش رو ببرم و وقتی رفتم داخل، تمام خاطرات روزهایی که خدا تو رو به ما هدیه کرده بود از جلوی چشم هام مثل فیلم گذشت محبت ها کادر تهران کلینیک، محبت های بابایی، محبت های مامان جون، محبت های خاله سمیرا و همه و همه ... یادش به خیر بابا فقط نزدیک به دویست تا سیصد هزار تومان به نگهبان ها و بهیار ها و پرستارهای بیمارستان مژدگانی داده بود مامان جون که فقط به یکی از پرستارها که همشهریش از آب دراومد پنجاه هزار تومان مژدگانی داد خوب ناز گلمون بدنیا اومده بود دیگه وقتی از جلوی مطب خانم دکتر ابطحی رد شدم، یاد سه ماهه اول افتادم که شیر خودم رو میخوردی و بعدشم دست های کوچولوت رو می گذاشتی زیر چونه نازت و رو سینه مامانی خوابت می برد و همه بهم می گفتن چه بچه ماهی داری چه ساکته ما اصلا تا حالا صدای گریشو نشنیدیم و می رفتیم پیش دکتر ابطحی و همه چیز نرمال بود و دکتر قدت و وزنت و دور سرت رو می گرفت و ما بر می گشتیم و بابا هی می گفت این دکتر اصلا وقت نمی گذاره ... شاید ناشکری می کردیم . کاش همون وضعیت باقی می موند و لازم نبود که اصلا دکتر وقت اضافی برات بگذاره
بازم نمی خوام ناشکری کنم ... خدایا شکرت ... ان شاالله هیچ موردی نباشه و کم کم به حالت قبلیت برگردی ... ان شاا... هر چیز خیره واسمون اتفاق بیافته ... مامان اگه کارمند نبود بازم خیلی نگران نبود اما کار با نگرانی تو خیلی سخته دوست دارم مامانی واست ختم قرآن نذر کردم. ان شاا... خدایا کمکم کن تمومش کنم