ژیناژینا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

ژینای مامان

مامان می خواد برگرده سر کار

نبات مامان، ژینای گلم : مامان از فردا صبح مرخصیش تموم می شه و باید بره سر کار خدا رو شکر مامان توری (مامان بابایی) یه خانم خوبی رو برای پرستاری از شما پیدا کرد و شما هم بهش عادت کردی. خود مامان توری هم امشب اومده پیشمون تا فردا که من نیستم حواسش به شما و پرستارت باشه. میگه اینجوری خیالش راحت تره. البته مامان جون هم عصری زنگ زده بود که بیاد اما بهش گفتم مامان توری از قبل جا رو رزرو کرده  اون هم مامان توری رو کلی دعا کرد و به من گفت که قدر مادر شوهرم رو بدونم هر چند خدا رو شکر همه چیز رو براهه و مامانی سعی می کنه استرس نداشته باشه اما باز هم یه کوچولو نگرانم ان شاا... که واسه عسلم مشکلی پیش نیاد و همیشه سالم و سلامت و شاد باش...
8 آذر 1390

نی نی اسم نداشت !

عزیزکم داشتم عکس ها تو مرتب می کردم که خاطرات روزهای اولی که با قدمهای کوچولوت زندگی مون رو زیباتر کردی مثل فیلم از جلوی چشم هام گذشت. ژینای عزیزم : فکر می کنم از وقتی دو یا سه ماه بود که خدا تو رو به ما هدیه کرده بود، من و بابا نام نامه ها رو نگاه می کردیم. فکر کن، سه تا نام نامه، سایت ثبت احوال، سایت های نام نامه و دیگه آخراش داشت می رسید به فرهنگ عمید و دهخدا. به جز خودم و بابا، خاله سمیرا و بابا محمود و ... هم اسم ها رو نگاه می کردند و پیشنهاد می دادند. بابا هی به من می گفت : " سعیده بگرد دنبال اسم ... این جوری نشه که نی نی به دنیا بیاد و ما ندونیم چی صداش کنیم. اون وقت من می رم و هر اسمی خودم بخوام روش می ذارم " از دست این بابا....
8 آذر 1390

ژینای جیغ جیغو

سلام، دو سه روزه که ژینا جیغ زدن رو یاد گرفته خدا به خیر بگذرونه. خانم تازه صداشو کشف کرده و هر وقت که شیرشو خورده باشه و جاشم تمیز باشه و البته خوابشم کرده باشه یعنی سر حال سر حال باشه، شروع می کنه به جیغ جیغ کردن یعنی صورت منو یا بابا رو نگاه می کنه و یه جیغ بنفش همراه با خنده می کشه، بعد منتطر واکنش من یا بابا می مونه، بعد وقتی من می گم دختر چه خبره ته ذوق می کنه و دوباره جیغ می زنه پری شبها هم ساعت 12 بود و ایشون نمی خوابیدند و هی جیغ جیغ می کردند بعد باباش با یه صدا و قیافه با مزه که والا من که میدیم خندم می گرفت چه برسه به بچه، بهش می گفت : "چرا آخه تو نمی خوابی آخه؟ خوب بگیر بخواب دیگه" و همین جمله ژینای ما رو به قهقهه می ...
1 آذر 1390

انشتین کوچولو

سلام، من و بابا مثل همه مامان و بابا های دیگه دوست داریم که ژینای مامان مثل یکی از معانی اسمش دختر با هوش و با استعدادی بشه و چون شنیده بودم که اگر می خواهید نی نی هاتون با کتاب و علم مانوس بشن از همین نوزادی و حتی قبل از تولد باید شروع کنید، واسه همین برای ژینا به جز اسباب بازی، کلی کتاب داستان و شعر و DVD و CD های آموزشی تهیه کردم. از جمله کتاب هایی که برای ژینا خریدم، سری کتابهای "حسنی نگو یه دسته گل" که البته این یکی رو مثل بقیه بچه ها از همه بیشتر دوست داره و وقتی براش می خونم با دقت گوش می کنه و به عکس هاش نگاه می کنه، سری کتابهای "نی نی تو بهترینی" که عاشقشونه، کتابهای عروسکی و صوتی "حیوانات خانگی و حیوانات جنگل" که هنوز خیلی بر...
29 آبان 1390

لباس سایز یک

سلام، این هم دو تا از عکس های جدید ژینای مامان تو این عکس ها خانم نانازی مامان برای اولین بار لباس توخونگی های سایز یک اش رو پوشیده و واسه اومدن دایی جونش خوش تیپ کرده    یادش به خیر موقع خرید سیسمونی مامانم لباس های سایز صفر رو نگاه می کرد و می گفت بابا اینها خیلی کوچیکه کلا آیا یک ماه هم بشه ازشون استفاده کرد یا نه، زیاد نگیریم همین 5 تا 6 تیکه بسه. خوب شد بیشتر گرفتیم چون تا همین الان هم قابل استفاده هستند. تازه خبر نداشتیم که بعد از به دنیا اومدن فینقیل خانم با وجود یه کمد پر از لباس، باید بریم دنبال لباس Tiny Baby یعنی نی نی های فینقیلی بگردیم قربونش برم گلمه ...
26 آبان 1390

دایره لغات (آواهای) ژینای مامان

ژینا وقتی سرحال باشه با مامان و بابا حرف میزنه یعنی چشم به چشم مامان و بابا می دوزه و چشم هاشو به قول من پرانتزی می کنه یعنی حالت خندان به خودش میگیره و این صداها رو در میاره : ایکه هَی اَقه تيس اَی خو خو خو هو هو هو هو و البته جیغ بنفش و خنده های دلبری  الهی قربونش بشم ...
25 آبان 1390

نی نی شیر نمی خورد

ژینای مامان یه سه هفته ای زودتر از زمان واقعی به دنیا اومد. حکایتی که واسه اکثر کسانی که ما می شناختیم و نمی شناختیم اتفاق افتاد و طفلک نی نی هاشون چند مدت تو دستگاه خوابیدند. البته خدا خیلی به ما رحم کرد و با این اینکه ژینا زود بدنیا اومده بود نیازی به موندن تو دستگاه و اینها نشد فقط بچه ام کم وزن بود یعنی 2500 گرم من انتظار بچه خیلی توپولی نداشتم و فقط بچه سالم از خدا خواسته بودم اما می گفتم حداقل 3 کیلو می شه دیگه ! البته اگر سر موعد درست به دنیا می اومد احتمالا 3 یا 3 به بالا می شد ولی خوب هر چی صلاح هست همون پیش می آد. بماند ... من و شوهرم تمام سعی و تلاشمون رو بکار گرفتیم که نی نی خوب شیر بخوره و جبران فینقلی بودنش رو زودتر بکنه....
25 آبان 1390

عید سعید غدیر مبارک

سلام، پریروز داشتم برنامه به خانه برمی گردیم رو نگاه می کردم و مجری برنامه - فکر می کنم خانم راد بود - داشت پیشاپیش عید رو تبریک می گفت و از عیدی گرفتن از سادات و این مسائل صحبت می کرد که یه دفعه منو یاد نذری که پارسال وقتی برای ژینا باردار بودم کرده بودم انداخت. اینکه گفتم ان شاا... خدا به ما یه نی نی سالم بده و من برای سیدهایی که امسال قبل از عید بهم عیدی دادن، سال دیگه هدیه بگیرم و تعیین هم کردم که اگر آقا بودند پارچه پیراهنی و اگر خانم، پارچه چادری خلاصه پارسال سه نفر از همکارهای آقای سادات قبل از عید به من عیدی داده بودند و الوعده وفا. زودی به شوهرم که هنوز سرکار بود زنگ زدم و ماجرا رو گفتم و گفتم زودتر بیا خونه که ژینا رو نگه دار...
24 آبان 1390

کلام اول

سلام، این اولین پست برای ثبت خاطرات ژینای مامان هست از این به بعد سعی می کنم اتفاقاتی که هر روز می افته رو بنویسم و البته خاطراتی رو که از روز بدنیا اومدنش یعنی ١٥ خرداد ٩٠ تا حالا دارم امروز اولین قاشق غذا کمکی که یک قاشق چایخوری لعاب برنج بود رو به عسلم دادم. وای که چه لذتی داره واسه نی نی جیگری غذا کمکی درست کنی ...
21 آبان 1390