ژیناژینا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

ژینای مامان

اولین مروارید ژینا

ژینای مامانی امشب وقتی داشتم شام می خوردم و از غذای خودم با انگشت تو دهن جیگری می ذاشتم یه دفعه ذوق زده شدم بله نوک اولین مروارید ژینای مامانی بیرون زده بود دندون سمت راست پائین هووووووورا .... مامانی خیلی ذوق زده شد و اینقدر خندید و ذوق کرد که نمی شه توصیف کرد. دندون قشنگت مبارک باشه مامانی   ...
3 اسفند 1390

محبت خالصانه

ژینای مامان مامانی بعضی وقت ها خیلی نیاز به همراهی و حمایت دیگران پیدا می کنه. وقتی که خسته می شه، وقتی که بعد از کلی زحمت و با قاشق شیر دادن به شما هر چی خوردی رو بالا میاری ! وقتی که ژینا شیر نمی خوره و ساعت تند تند جلو میره و خیلی وقتهای دیگه .... این موقع ها هیچ چیزی حتی محبت های بی دریغ بابا نمی تونه به مامان آرامش بده جز حضور مامان جون در کنارش .... درسته که با مدل شیر خوردن شما مامان جون خیلی نمی تونه به مامان از این بابت کمکی کنه اما همین که تا با مامان صحبت می کنه و از لحن صدای مامان حالش رو حس میکنه و با بابا جون سر نیم ساعته خودش رو به مامانی می رسونه و با صدای گرم و مهربونش امید رو به مامانی هدیه می کنه، یک دنیا ارزش ...
28 بهمن 1390

حکایت شیر خوردن ژینا

ژینای مامانی راستش از دلم نیومد جزئیات شیر خوردنت رو واست یادداشت نکنم آخه ضمن اینکه خیلی سخته خیلی هم با مزه ست و مامان مطمئن هست که چند سال دیگه به این اوضاعی که الان واسه ما درست کردی کلی می خنده از اینجا بگم که سرکار علیه حوصلتون نمی یاد در حال بیداری شیشه بمکی و تنهای حالتی که شیشه رو می مکی در حال خوابه که اونم اگر مامانی خوش شانس باشه 90 سی سی و گرنه بیش از 60 سی سی جزء محالاته در نتیجه در حالت بیداری مامان و بابا مجبورند به روش های مختلف به شما شیر بدن که اینجاش خنده داره چند وقت پیش مامان سر کار ناراحت بود و داشت درد دل می کرد که باید به ژینا با قاشق و قطره چکون شیر بدم و این قضایا و این شد که فرداش یکی از همکارای ماما...
14 بهمن 1390

فقط با من بازي كنيد

ژيناي ماماني از وقتي خيلي كوچيكتر بودي يعني حدود 5 ماهگي وقتي مامان يا بابا از سر كار برمي گشتند كلي ذوق مي كردي و بپر بپر و دل مامان و بابايي رو مي بردي اما چند مدتي كه وابستگي ات داره زيادتر ميشه  مثلا وقتي كه مامان از سر كار بر ميگرده، اگر شما بيدار باشي كلي ذوق مي كني و ماماني بايد بغلت كنه و قربون صدقت بره و ديگه جرأت نداره زمين بگذارتت و بره و دستش رو بشوره يا لباسش رو عوض كنه چون جيگري مامان دنبالش گريه مي كنه اگر هم خواب باشي، انگار بوي مامان رو حس مي كني چون تا ميام نزديكت هر قدر هم كه ساكت باشم از خواب بيدار مي شي و ذوق مي كني قربونت برم وقتي بغلت مي كنم هي سرت رو مي چسبوني به مامان و هي صورتت رو به بدن و شونه و صورت...
12 بهمن 1390

شیرین کاری های ژینای مامان

ژینای مامان - بعد از سه ماهگی شروع به غلت زدن کردی - از شش ماهگی دست دادن رو یاد گرفتگی - دو روزه که وقتی مامان یا بابا دست هاشونو دراز می کنند و می گن ژینا بیا، بیا بغل، درست و حسابی دست هاتو دراز می کنی و بغل میایی - حدود یک هفته است که یاد گرفتی توپ های لاک پشتت رو که بابا واست خریده هل بدی و بیاندازی تولاکش - از حدود شش ماه و نیم سینه خیز می ری اما به سمت عقب نه جلو - وقتی ذوق می کنی و باسنت رو هی می دی بالا و بپر بپر می کنی که مامان میمیره واست - سر و صدا در میاری و جیغ و ویغ هم می کنی اما هنوز دَ دَ و بَ بَ و اینجور چیزها نمی گی - هنوز با کمک می شینی - هنوز دندون در نیاوردی - شیر خورندنت هم که هنوز...
7 بهمن 1390

به علی (ع) مژده دهید که ربیع الاول از راه رسید

حلول ربیع الاول، ماه شادی اهل بیت مبارک مامانی خیلی دلش می خواد مثل مامان جون که اکثر سالها قبل از اذان صبح اولین روز ماه ربیع الاول میره پشت در مسجد محله و به مولی علی (ع) مژده میده که محرم و صفر تموم شد و ربیع الاول از راه رسید، بره مسجد اما حیف که نمی تونه اما خیلی خوشحاله که صفر امسال هم به خیر و خوشی تموم شده، خدایا ازت ممنونم ، خدایا نظر لطفت رو همیشه روی ما و خانوادمون و ژینای مامان بیانداز الهی آمین ...
4 بهمن 1390

لحظات زیبای مامانی با ژینا

ژینای مامان تو لحطات زیبایی رو به مامان هدیه کردی که هیچ کسی نمی تونست این لحظات رو به مامان هدیه کنه - وقتی که نزدیک صبح با خنده از خواب بیدار می شی و تو صورت مامان با محبت نگاه می کنی و وقتی مامان بغلت می کنه آرامش می گیری و آروم و با لبخند چشم هاتو می بندی و دوباره لالا می کنی. - وقتی که گریه می کنی و بغل هیچ کسی ساکت نمی شی و تا میایی بغل مامان گریه رو قطع می کنی و آروم می گیری. - وقتی که شیر مامان رو می خوردی و مامان با تمام وجود حس می کرد که یه موج وصف نشدنی از محبت از اعماق وجودش به سمت شما جاری می شه حیف که خیلی زود مامان از این حس محروم شد. - وقتی که کوچولو بودی و شب و روز رو هنوز پیدا نکرده بودی و شبها تو بغل مامان آر...
4 بهمن 1390

ژینای مامان با درخت کریسمس

ژینای مامانی چهارشنبه 21 دی ماه و با چند روز تاخیر رفته بودیم عید دیدنی خونه خاله ماگدا خاله ماگدا یه درخت خیلی خوشگل تزئین کرده بود و کلی عروسک و چیزهای براق بهش وصل کرده بود. شما هم که عاشق این جور چیزها هستید وقتی می خواستیم با درخت عکس بندازیم همش دستت رو دراز می کردی و هر چی به نظرت جالب بود رو چنگ می انداختی خلاصه کم مونده بود همه زحمت های خاله ماگدا رو به باد بدی خاله ماگدا جلوی در ورودی آپارتمانشون هم کلی وسایل تزئینی آویزون کرده بود و دو تا هم جوراب واسه پاپا نوئل زده بود که هدیه هاشون رو تو اون بذاره مامانی هم چند تا شکلات تخته ای خریده بود و گذاشته بود تو جوراب پاپا نوئل راستی پاپا نوئل واسه شما هم هدیه آورده بود و ز...
3 بهمن 1390

مامانی دلش گرفته

ژینای مامانی پنج شنبه هفت ماهت شد چون دیگه ممی مامان رو نمی خوری شیر مامان خیلی کم شده ولی بازم مامان سعی می کنه حتی 20 سی سی هم که شده شیرش رو بدوشه و تو شیشه بهت بده که بخوری  آخه تو عمر مامانی هستی پنج شنبه رفتیم پیش دکتر تکیار برای چکاپ هفت ماهگیت و مامان با وزنه خودش که شما رو کشیده بود تصور می کرد که 350 گرم اضافه کرده باشی اما از اونجایی که دقت وزنه مامان 100 گرم هست و مامان شما رو با لباس می کشید و دکتر شما رو بدون لباس وزن می کنه دیدیم که متاسفانه در طی ماه هفت فقط 50 گرم وزن اضافه کردی من به آقای دکتر گفتم که ژینا خیلی کم شیر می خوره و باید به زور و با قاشق بهش بدیم. واسه همین دکتر شیر خشکت رو عوض کرد و گفت که دیگه ...
17 دی 1390