محبت خالصانه
ژینای مامان
مامانی بعضی وقت ها خیلی نیاز به همراهی و حمایت دیگران پیدا می کنه. وقتی که خسته می شه، وقتی که بعد از کلی زحمت و با قاشق شیر دادن به شما هر چی خوردی رو بالا میاری ! وقتی که ژینا شیر نمی خوره و ساعت تند تند جلو میره و خیلی وقتهای دیگه ....
این موقع ها هیچ چیزی حتی محبت های بی دریغ بابا نمی تونه به مامان آرامش بده جز حضور مامان جون در کنارش ....
درسته که با مدل شیر خوردن شما مامان جون خیلی نمی تونه به مامان از این بابت کمکی کنه اما همین که تا با مامان صحبت می کنه و از لحن صدای مامان حالش رو حس میکنه و با بابا جون سر نیم ساعته خودش رو به مامانی می رسونه و با صدای گرم و مهربونش امید رو به مامانی هدیه می کنه، یک دنیا ارزش داره و با هیچ چیز مادی ای قابل قیاس نیست. مامان جون واقعا ستون خانواده ماست و حضورش آرامش به مامان میده.
با اینکه بابا جون، هیچ جایی مثل خونه خودش راحت نیست و وقتی جای خوابش عوض بشه نمی تونه خوب بخوابه و زودی خسته میشه و حوصلش سر میره، اما به خاطر ژینا و مامانی، میاد و پیش ما میمونه تا مطمئن بشه که مامانی حالش خوبه. بابا جون خیلی کم حرف و خیلی ساکته اما نگاهش یک دنیا حرف داره و از نگاهش میشه فهمید که چقدر نگران مامان و ژینا هستش و چقدر عاشقانه مامان رو دوست داره.
دایی ایرج و زندایی نسرین و خاله سمیرا هم که جای خودشون رو دارند. دایی ایرج تو این ترافیک تهران و با وجود هزار تا گرفتاری خودش، تا می فهمه که حضورش به مامانی کمک می کنه، میاد و حس تنهایی رو از مامان می گیره. خاله سمیرا هم که طفلک با دلگرمی دادن به مامان، با سر زدن های بعد از اداره، با تلفن زدن های به قول خودش همین جوری همش حواسش به مامانی که مبادا مامان دلش گرفته باشه.
خدایا هیچ وقت سایه مامان و بابام رو از سرمون کم نکن و هیچ وقت این کانون گرم و صمیمی رو ازمون دریغ نکن.