ژیناژینا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

ژینای مامان

دختر دایی فینقیلی

ژینای مامانی روز چهارشنبه هفتم دی ماه 90 صاحب یک دختر دایی فینقیلی تر از خودت شدی   مامان چون می دونه که روزهای اول با حضور یه نی نی فینقیلی و رفت و آمد مهمون ها و تلفن های پشت سر هم و ... آدم خیلی کلافه و خسته می شه، به زندایی مهری گفته که حداقل یک ماه بعد به دیدنشون میره اینه که ما هنوز موفق به دیدن آوا خانم ( نی نی دایی ) نشدیم خیلی خوشحالم و مشتاقم ببینم نی نی خاله سمیرا چیه اگه اون هم دختر باشه که خیلی با مزه میشه نمی دونم چرا ولی همش یاد خودم و خاله سمیرا و دختر دایی شبنم می افتم که وقتی کوچیک بودیم هی با هم بازی می کردیم و بعضی وقتها هم دعوا اما امیدوارم شما با هم دوست باشید و هم بازی های خوبی واسه همدیگه باشید....
10 دی 1390

سرگرمی های جدید ژینا

بعضی از رفتارها و سرگرمی های جدید خانم گل مامان عبارتند از : - مکیدن انگشت شست پا که از حدود 10 روز پیش به مکیدن انگشت های دستشون اضافه شده  - امتحان کردن هر چیزی که امکان پذیر باشه با دهان و گاز زدنش از دست مامان و بابا بگیر و برو تا پتو و بالش و ... - بازی با اتیکت ( کاغذ ) متصل به اسباب بازی ها و لباسها دقیقا مثل بچه گربه قربونش بشه مامانش - بازی با کیسه فریزر یا هر پاکت بسته بندی که خش خشی باشه - قرقره کردن وقتی که می خوام بهش آب بدم - علاقه به کنترل قاشق وقتی که فرنی یا سوپ می خوام بهش بدم - نگاه با حالت تعجب به دهان مامان و بابا در حال غذا خوردن و یا نوشیدن به طوریکه لقمه تو گلوی آدم گیر می کنه ...
4 دی 1390

سارافون نارنجی

ژینای عزیزیم وقتی مامان سیزده چهارده سالش بود زندایی نسرین واسه مینا یه سارافون بافتنی می بافت که خیلی نقشه نازی داشت اون موقع مامان نمی دونست که یه روزی می شه که مامان یاد اون سارافون بیافته و کلی از روی کتاب بافتنی نقشش رو تمرین کنه و لنگه همون سارافون رو به رنگ نارنجی واسه ژینا جونش ببافه اما حالا سارافون رو بافته و تن شما کرده هر چند تا سارافون تموم بشه قد شما بلند تر شد و سارافون کمی کوتاه شده واست اما چقدر بهت میاد مامانی ان شاا... به سلامتی بپوشیش مامان این هم عکس ژینا با سارافون بافت مامانی ...
3 دی 1390

اولین شب یلدای ژینا

ژینای مامان اولین شب یلدات خیلی سوت و کور بود.    آخه حالت زیاد خوب نبود و من با وجود دعوت مامان جون و مامان توری و مامان عزیزی و ... ترجیح دادم بمونیم خونه که برنامه شیر خوردنت بهم نریزه بابا هم متاسفانه براش کاری پیش اومده بود دیر رسید خونه اما اشکالی نداره ان شاا... یه کمی که بزرگتر شدی با بابایی، سه تایی می ریم مهمونی و حسابی خوش می گذرونیم  الان سلامتی دختر گلم از همه چیز برای مامانی مهمتره  خیلی دوست دارم مامانی یه عالمه بوس واسه ژینایی ...
3 دی 1390

پیامد های واکسن شش ماهگی

ژینای مامانی این واکسن شش ماهگی چه واکسنی شد واست مامانی بعد از واکسن زدنت باز بی اشتها شده بودی. شیر نمی خوردی! یکی دو روز اول مامان صبرش زیاد بود. پیش خودش می گفت ٧٢ ساعت که بگذره ژینا بهتر می شه اما ٧٢ شد یک هفته، ژینای مامان بهتر که نشدی هیچی یه کمی سرما هم خوردی بعد از واکسن زندنت واسه چکاپ ٦ ماهگی رفته بودیم پیش دکترت - آقای دکتر تکیار - هیچ مشکلی نداشتی. خلاصه یک هفته نشده دوباره راهی مطب ایشون شدیم، بهشون گفتم دکتر این دختر نانازی من رژیم گرفته اصلا شیر نمی خوره بعدشم یه کوچولو سرما خورده، معاینت کرد و دیدیم دو سه روز نشده دوباره گوشت التهاب پیدا کرده خلاصه دوباره دارو خوردن و آنتی بیوتیک خوردن شروع شد مامانی الهی مامانی بمیر...
3 دی 1390

عکس های شش ماهگی ژینا

این هم چند تا از عکس های پنج تا شش ماهگی ژینای ناز نازی ژینا با اولین موی پیازچه ای ژینا برای خاله سمیرا خوش تیپ کرده ژینای خوش خنده ژینا با لباس های مارک دار ژینا با عسل خانم و لباس بافت مامان جونش ...
19 آذر 1390

واکسن شش ماهگی

جیگر مامان، ناز گلم : پانزدهم آذر ماه وقت واکسن شش ماهگیت بود اما به خاطر اینکه عاشورا و تعطیل رسمی بود شانزدهم باید می بردمت واسه واکسن زدن. برای همین بابا من و عسلی مامان رو سه شنبه شب برد خونه مامان جون که فرداش بریم واکسن بزنیم. چند روزی بود که همه بهم می گفتند موهای ژینا بلند شده یک کمی جلو هاشو کوتاه کن می ره تو چشمش، اما من از دلم نمی اومد و الکی می گفتم نمی شه، آخه خیلی سرشو تکون می ده، می ترسم خدا نکرده قیچی بخوره تو صورتش و ...  خلاصه صبح که بلند شدیم بریم واکسن تو بزنیم من شما رو آماده کردم و دادم دست مامان جون و خودم رفتم آماده شم، پنج دقیقه هم نشد، اومدم دیدم مامان جون ترتیب موهای شما رو داده و کج و کوله جلو هاشو ...
18 آذر 1390

ژینای مامان شش ماهه شد

ژینای مامان امروز شش ماهش شد تولد شش ماهگیت مبارک مامانی امروز چون تعطیل بود نتونستیم بریم واکسن شش ماهگیت رو بزنیم و الان داریم آماده می شیم که بریم خونه مامان جون تا فردا بریم واکسن بزنی  مامان فدات شه امیدوارم خیلی دردت نیاد ...
15 آذر 1390

هدیه غنچه های شهر

یکی دو هفته پیش، یه خانمی زنگ زد خونمون و گفت ببخشید منزل آقای م.. . گفتم نه خانم ب.. . گفت شما مادر ژینا هستید؟ گفتم بله. گفت من از غنچه های شهر شهرداری خدمتتون تماس می گیرم می خواستم آدرستون رو باهاتون چک کنم تا هدیه ای رو برای ژینا ارسال کنیم. گفتم خواهش می کنم و آدرس رو برام خوند و من اصلاحش کردم. عصری که بابا اومد خونه گفت حتما از این پکیج های تبلیغاتی هستش و حتما پول پیکش بیشتر از خود هدیه هست   خلاصه این قضیه گذشت تا امروز صبح که پستچی زنگ زد و گفت یه بسته دارید رفتم و دیدم از طرف غنچه های شهر شهرداری هستش و با وجود سئوال و جوابهای اون خانم و اصلاحات من، بازم اسم فامیل ژینا رو غلط روش نوشته بودند. بسته شامل : یه آلبوم خاطر...
11 آذر 1390