یه دختر خاله گرد و توپولی
ژینای مامان
امروز خدا یه دختر خاله گرد و توپولی و ناز نازی به ژینا جونم هدیه کرد و مامان از خاله رحیمی خواهش کرده بود که یک کمی بیشتر پیش شما بمونه تا مامان بتونه بره ملاقات خاله و نی نی کوچولوش مامان واسه خاله یه سبد گل گرفت و با عجله رفت داخل بیمارستان و یه راست تو آسانسور و اینقدر حواسش پرت بود که نسیم و بقیه دوست های خاله رو تو آسانسور ندید و یک دفعه متوجهشون شد و جا خورد و کلی عذر خواهی کرد خدا رو شکر هم حال نی نی و هم خاله خوب بود و نی نی خاله ماشاا... خیلی ناز بود و قرار شده بود اسمش و آناهید بذارن ... جالب بود که خاطرات سال گذشته مامان امسال دوباره داشت تکرار می شد انگار همین دیروز بود که ژینا به دنیا اومده بود و خاله اومده بود دیدن ما خانم سلوکی سر پرستار شیفت بود که آناهید رو آورد پیش خاله و آموزش های شیردهی رو برای چندمین بار بهش داد و مثل پارسال پرسید که اسمش رو چی می خواهید بگذارید؟ خاله سمیرا گفت آناهید و خانم سلوکی گفت خیلی قشنگه بعدا هم می تونید آنی صداش کنید طفلک خاله سمیرا، انقدری که اون واسه مامان می تونست وقت بذاره واسه مامان امکان پذیر نبود آخه یه گل ناز نازی تو خونه به اسم ژینا جیگری منتظرش بود
آناهید کمی شیر خورد و بعد خانم سلوکی رفت ... بعد از چند دقیقه دوباره آناهید بی تابی کرد و انگار هنوز گرسنه بود ... خاله هم که هنوز نمی تونست بنشینه و یکی باید کمکش می کرد که به نی نی شیر بده اما نه مامان و نه مامان امیر نمی تونستن کمک خاله کنند تا اینکه مامان گفت برید کنار که خودم اومدم خلاصه مامان که یکسال ارزشمند رو سپری کرده بود و به قول ترکها اجب باجی شده بود آناهید و گرفت و خاله یک کمی شیرش داد.
این هم عکس این گرد و توپولی خانم خنده رو
راستی چه شود ... ژینا و آوا و آناهید اما فکر کنم خیلی با هم صمیمی بشن ... همش آینده رو تصور می کنم که مامان و خاله با ژینا و آناهید با هم میریم خرید و لباس های یک شکل واسه ژینا و آناهید می خریم درست مثل مامان و خاله
تاریخی که واقعا باید این پست درج می شد : شنبه 30 خرداد 1391