چرا مامان سه ماهه نمی نویسه
ژینای عسل مامان
یه روزی مامان تو اداره به یکی از همکاراش که عکس های ژینا جونم رو روی دسک تاپ کامپیوترم دید و حال عسلم رو پرسد ادرس وبلاگت رو داد و گفت اگه دوست داشتید می تونید برید و خاطرات ما رو دنبال کنید. اما بر خلاف انتظار مامان، همکارش به جای استقبال، به مامان گفت که خانم ن... خیلی مراقب چشم و نظر باشید، درسته ممکنه بگید این حرفها خرافاته و ... ولی من خودم به عینه خیلی چیزها دیدم که این جوری می گم ... در چند برهه از زمان باید خیلی مراقب بچه باشید و سعی کنید خیلی به چشم نیاد ... ماه اخر زایمان، موقع شیر خوردن، موقع راه رفتن و وقت زبون باز کردن
خلاصه این آقای مهندس ما رو حسابی نگران کرد و دیگه مامان هر چقدر سعی کرد دستش به نوشتن نرفت که نرفت .... این بود که با خودم گفتم بذار ژینا راه بیافته بعد همه این اتفاق هایی رو که افتاده یه دفعه می نویسم و حالا بالاخره ژینا خانم بعد از یک سال و سه ماه و بیست و سه روز راه افتاد که مفصل راجع بهش می نویسم
حالا برم که خیلی مطلب واسه نوشتن هست که تو دل مامان مونده